دیگر واقعا سال جدید شروع شده است، سالی که باید پر از موفقیت و سرشار از تجربه های نیرومندی برای ما باشد، به هیچ چیز جز این فکر نخواهیم کرد، خواندنی ها پیشنهاد می کند تا 6 باور برای سالی موفق را درون خود ایجاد کنید و با تفکر و پختگی در مسیر موفقیت گام بردارید.
میتوانید انتظارات معقولی از اتفاقاتی که دوست دارید بیفتد داشته باشید اما هیچ تضمینی برای آن نتیجه وجود ندارد. کم کردن انتظاراتتان با نداشتن توقع در روابط، کار یا موقعیتهای زندگی به شما کمک میکند هر چه برایتان پیش میآید را بپذیرید. وقتی توقعاتتان معقول باشد و یک نتیجه خاص و مشخص را انتظار نداشته باشید، بهتر میتوانید با تغییراتی که بر سر راهتان قرار میگیرد کنار بیایید. اما انتظارات غیرمعقول از زندگی، اکثر اوقات با فقدان، ناامیدی و درد خاتمه مییابد.
آگاه باشید که تغییر میتواند در زندگیتان اتفاق بیفتد. این یعنی بفهمید که اوضاع از آنچه که الان هست متفاوت خواهد شد. درک و دریافت تغییر به آن اجازه رخ دادن بعد از آشکار شدن میدهد به جای اینکه با دید انکار و مقاومت با آن برخورد کنید.
به جای مقاومت، به تغییر اجازه بدهید آشکار شود و سعی کنید بفهمید چه چیز در حال تغییر است و چرا. موقعیتهای زندگی ممکن است آنطور که شما دوست دارید تغییر نکنند و این هیچ اشکالی ندارد. استقبال از این موقعیتها به شما کمک میکند به طور موثر با این تغییرات کنار بیایید، اصلاحات لازم را در زندگیتان به وجود آورید و کمکتان میکند به جلو بروید.
اگر تغییر را قبول کرده و در آغوش بکشید، به دنبال درسهایی در آن خواهید گشت. وقتی تغییرات شگرفی در زندگی شما به وجود میآید، ابتدا نمیخواستید آن را دریابید و به همین دلیل آنها برای شما بدون معنا و مفهوم بودند. وقتی به گذشته نگاه میکنید و می بینید بالاخره تغییر را قبول کرده اید، درسهایی که از آن گرفته اید فوقالعاده بوده اند. تغییر بهترین معلم شما میشود اما فقط به شرط آنکه به خودتان برای درس گرفتن از آن اجازه دهید.
وقتی تغییر را پذیرفته، آن را در آغوش بکشید و از آن درس بگیرید، ناخودآگاه قویتر خواهید شد، توانایی پذیرش هوشیارانه تغییر به شما امکان میدهد در جریان طوفانها اطرافتان، مثل صخره سنگ شوید–حتی اگر بترسید.
وقتی هوشیارانه تغییر را در آغوش بکشید و یاد بگیرید آن را بعنوان بخشی از زندگی تان قبول کنید، آرامش و شجاعت بیشتری پیدا میکنید. وقتی زندگی نتواند با پستی و بلندیهای خود شما را بلرزاند، میفهمید که تغییر قادر به شکستن شما نیست. به درجهای از درک از زندگی میرسید که ممکن است برخی آن را خرد بنامند. وقتی تغییر را بپذیریم، از آن درس بگیریم و برای تجربه آن بهتر شویم، تغییر دیگر دشمن ما نخواهد بود. معلم ما میشود.
استرن (کارگردان فیلم استیو جابز): برای جابز علاقه به فرهنگ ، هنر و تاریخ اهمیت داشت. جابز اعتقاد داشت که تجربه های زندگی را باید درک کرد و باید از آنها برای خلق محصولات جدید کمک گرفت. یکی از مهمترین ضوابطی که میشود از جابز یاد گرفت همین است: جمعآوری مجموعهای بیپایان از تجربههای زندگی قدم اصلی برای شکوفا کردن خلاقیت است.
بزرگترین هنرمندان مثل باب دیلان، پیکاسو و نیوتن برای موفق شدن کارشان خطر میکردند. پس اگر میخواهیم انسان بزرگی باشیم برای کارمان خطر کنیم: استیو جابز اصلا برای خطر کردن درنگ نمیکرد. حتی وقتی هم که کم سن بود اگر چیزی میخواست حتما به دنبالش میرفت. وقتی ۱۲ ساله بود با بیل هیولت (بنیانگذار شرکت HP) تماس گرفت و از او قطعات یدکی خواست هیولت هم به استیو جوان هم قطعات داد و هم کار تابستانی. جابز در جایی گفته بود: ”سقوط و شکست را باید بخواهی، اگر از شکست میترسی موفق نمیشوی. بیشتر مردم تماس نمیگیرند، بیشتر مردم دنبال چیزی که میخواهند نمیروند، فرق بین آدمهایی که دنبال آرزویشان میروند و آنهایی که خواب آرزویشان را میبینند، ”در واقع انسانهای موفق شکست را نمیبینند، آنها نتیجهای از کارشان میگیرند که نتیجهی دلخواهشان نیست.
از کجا بدانیم چه میخواهیم وقتی تا حالا آنرا ندیدهایم؟ استیو جابز میخواست محصولاتی اختراع کند که خودش هم مصرفکننده ی آنها باشد. مثلا سال ۲۰۱۰ چند نفر وسیلهای بین گوشی هوشمند (Smartphone) و لپتاپ میخواستیم؟ کسی آیپاد نمیخواست. اما یکباره میلیون ها نفر مصرفکننده با آی پاد آشنا شدند. دیگر نمیتوانند بدون آن زندگی کنند و یکدفعه تجارتی جدید در این زمینه راهاندازی شد. وقتی یکسال تمام، فهرست محصولات فروشگاه اپل را بررسی میکردم، فهمیدم که استیو جابز در خردهفروشی انقلاب کرده است چون او سوالات بهتری پرسید. مثلا او نپرسید “چطور فروشگاه موفقتر از رقیبانمان داشته باشیم؟” او پرسید :”چطور فروشگاه را از نو بسازیم؟” سعی در بهتر کردن کارهای انجام شده نداشته باشید، کارها را متفاوت انجام دهید.
محیط اطرافتان و زندگی شما را کسانی ساختهاند که از شما باهوشتر نیستند: شما میتوانید زندگیتان را تغییر دهید، میتوانید تاثیرگذار باشید، میتوانید چیزهایی بسازید که بقیه میتوانند از آنها استفاده کنند. اشتون کوچر از این نقل قول در سخنرانی کوتاهی که در مراسمی داشت استفاده کرد. این نقلقول از مصاحبهای گرفته شده که استیو جابز سال ۱۹۹۵ با انجمن تاریخی سانتا کلارا والی داشته است. «وقتی بزرگ میشوی دوست داری به تو بگویند زندگی همین است که میبینی! یا زندگیات را بکن و سعی کن سرت را به دیوار نکوبی و … زندگی محدودی خواهد بود. وقتی میفهمی زندگی و محیط پیرامونت را آدمهایی درست کردهاند که از تو باهوشتر نیستند، زندگیات نامحدود و وسیع میشود… پس خودت را از این تصور غلط که زندگی همین است و باید با پیشامدهایش بسازی رها کن. وقتی این را یاد بگیری دیگر آن آدم سابق نخواهی ماند.» با زندگی نسازید، زندگی را بسازید.
دوست دارم بر سر رویای تولید محصول مثل من “me,too” شرط ببندم: جابز به داشتن رویاهای بزرگ عادت داشت. دههی ۱۹۷۰ کامپیوترهای شخصی به بازار سرگرمی وارد شد. جابز آرزوی «گذاشتن کامپیوتر در دستان همهی آدمها را داشت.» گفت زیراکس(Xerox) میتواند کل صنعت کامپیوتر را در دست بگیرد چون دانشمندان زیراکس رابط گرافیکی را ارتقا دادهند. اما بعدها جابز گفت زیراکس شکست خورده است چون «رویایش» به ساخت ماشین کپی محدود شده است. برای پیشروی در حرفه تان و پیشرفت جهان هیچوقت آرزوهای گستاخانهی خود را دست کم نگیرید.
جزییات را فراموش نکنیم: داستانهای زیادی میشنویم که جابز مهندسان را دیوانه میکرده است چون از فضای داخلی کامپیوتر خوشش نیامده است و میگفت زیبا نیست. جایی که مصرفکننده اصلا نمیبیند. جزییات مهماند.
دیوانهها ، متفاوت ها، سرکش ها،دردسر سازها و آنهایی که متفاوت میبینند…آنها همه چیز را عوض میکنند. آنها بشر را به جلو میرانند درست است که بقیه آنها را دیوانه خطاب میکنند، اما ما به آنها نابغه میگوییم: جابز گفته بود دلیل قدرتمندی مکینتاش این بود که کسانی با ما کار میکردند ” موسیقیدان،شاعر ، هنرمند ، جانورشناس و مورخ بودند و فهمیدیم دانشمند کامپیوتر هم هستند”. بینش عمیقی که صحبت از داشتن گروهی خلاق میکند. امروزه خیلی از شرکت ها از برگزیدن افراد خلاق چشم پوشی می کنند چون فهرست امتیازات لازم لیست استخدام را کسب نکرده اند. فقط فکر جابز متفاوت نبود بلکه کارمندانش هم متفاوت بودند. نبوغ را در تنوع ببینید میتوانید از افرادی کمک بگیرید که در صنعت و حرفه ی شما سابقه ای ندارند .
اگر اشکالی در کارتان است درصدد حل آن باشید ؛ اشتباهی که بخواهید درستش کنید: همیشه استیو جابز را به عنوان بزرگترین ارائه کننده شرکت می شناختم چون او همیشه اشکالی که محصولش در صدد رفع آن بوده را توضیح می داد. شاید بهترین مثالش هم معرفی فروشگاه موسیقی iTunes در سال ۲۰۰۳ باشد که در یکی از سخنرانیهایش نظر مردم را عوض کرد. مصرف کنندگان را متقاعد کرد که به نفع آنهاست پول محصول (موسیقی) را بدهند و آنرا مال خود کنند تا اینکه در آن لحظه مجانی باشد. جابز جنبه های منفی و مثبت را توضیح داد و راه حلی ارائه کرد و آن این بود که ۹۹ سنت برای هر آهنگی که در فروشگاه موسیقی iTunes است . مشتریانتان باید مشکلی که با نظر شما قرار است حل شود را بدانند. نگذارید حدس بزنند. مشکل را شفاف توضیح دهید.
باید انتخاب تان شما را به هیجان بیاورد و گر نه پشت کار ادامه دادن آن را نخواهید داشت: استیو جابز معتقد بود که هیجان و اشتیاق جزء حیاتی موفقیت است. همیشه از نقش اشتیاق صحبت می کرد. جابز در سخنرانی دانشگاه استنفورد سال ۲۰۰۵ به فارغ التحصیلان گفت: باید آن کاری که دوست دارید را پیدا کنید. کارتان بخش بزرگی از زندگی شما را در بر می گیرد و تنها راه خوشحال شدنتان این است که کاری داشته باشید که فکر می کنید کار بزرگی است و تنها راه انجام دادنش این است که عاشقش باشید. اگر تا به حال پیدایش نکردید ، باز هم دنبالش بگردید. دلسرد نشوید.
در زندگیتان کارهای زیادی انجام می دهید و در حال حاضر کاری که انجام میدهید را انتخاب کردهاید، پس “حرفه ای کار کنید”: این نقل قول ، بهترین توصیه ی استیو جابز است که به مدیر ارشد دیزنی جان لاستر داده است. لاستر اولین باری که استیو جابز را ملاقات کرد وقتی بود که جابز سال ۱۹۸۶ پیکسار را خریده بود و قبل از اینکه لاستر تهیه ی کننده ارشد دیزنی باشد. لاستر روی فیلم کوتاهی کار می کرد ، در آخر ملاقات لاستر گفت که استیو جابز از او خواسته “کارش حرفه ای” باشد. این فیلم کوتاه به اسم Tin Toy اولین جایزه ی آکادمی که انیمیشن های کامپیوتری داده می شود را برد. از روی همین فیلم Toy Story را پایه ریزی کرد . لاستر بارها این داستان را برای عموم تعریف کرده است . لاستر میگوید” در همه ی فیلمهایی که با پیکسار کار کردم جملهی «حرفه ای کار کن» را هم گنجانده ام.”
شاید برایتان جذاب نباشد، اما جابز انسان موفق و سختکوشی بود. بیشتر و بادقت تر مطالعه کنید.
در این لحظه من چیزی را میدانم که شما از آن بیاطلاعید: من اخراج شدم و این بهترین اتفاق زندگی من بود. من، هاروی مککی از سال 1988 با بیش از 20 میلیون جلد کتاب فروخته شده در جهان همواره در پی آگاهی دادن به افراد مختلف جهت حفظ کارشان بودم اما از کارم اخراج شدم و شما در حال حاضر از راز من باخبر هستید. مخفی نگه داشتن این واقعیت به این خاطر نبود که من آن را لکهی ننگی بر پیشانیام میدانستم بلکه تصور میکردم این مسئله اهمیت چندانی نداشت.
سال گذشته راجع به این موضوع بیشتر فکر کردم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که ظاهرا چندان نیز بی اهمیت نیست.
صحبت من تنها در مورد نفس اخراج شدن نیست بلکه درسهاییست که به واسطه آن اخراج شدن آموختم. آن واقعه زندگی من را به واقع تغییر داد و در عین حال باعث شرمساریام نیز شد و شاید به همین دلیل بود که این موضوع را به مدت نیم قرن به فراموشی سپرده بودم و از اهمیت آن بیاطلاع بودم.
اما اکنون قصد دارم تا داستان را به طور کامل برایتان تعریف کنم:پدرم جک مکیکی، خبرنگار «آسوشیتدپرس» در «سنپال» ایلات مینهسوتا بود. دوران کودکیام را با حداقلها پشت سر گذاشتم و پدرم همواره در طول تعطیلات تابستان و کریسمس اصرار می ورزید تا من سر کار بروم؛ کارهایی از قبیل چیدن میلههای بازی، پخش روزنامه و مجله و جمعآوری توپهای گلف.
سال سوم دبیرستان بودم که به واسطه ارتباطات پدرم کاری آبرومند در یکی از فروشگاههای فروش لباس در مرکز شهر «سنپال» پیدا کردم.
کار جدید من- نشان دان شلوار، جوراب، کراوات، دستمال گردن به مشتریان- شاید بهترین کار دنیا نبود، اما وقتی به کارهای گذشتهام نگاه میکردم مسلما راضیکننده بود. شاید بتوان گفت بزرگترین مزیت این کار برای من در سنین نوجوانی و جوانی، آشنایی با فوت کوزهگری در تجارت و خرید و فروش بود.
جوانان معمولا سبکبار و بیخیالند و افکار آنها از هر نوع قیدوبندی آزاد است، به همین دلیل هیچوقت دغدغه از دست دادن کارشان را ندارند. شاید به این دلیل که پدرم راه را برای یافتن شغلی مناسب برایم هموار کرد، هیچگاه ارزش واقعی کارم را ندانستم و این درحالی بود که به دلیل ارتباط خوبی که با صاحب فروشگاه داشت آن کار را برایم دستوپا کرد، پس من در واقع کار سختی برای نگه داشتن کارم نداشتم.
آنها هیچوقت از انضباط کاری با من حرفی نزدند. از طول کشیدن بیش از حد ساعات ناهار من گلایه نکردند و من را برای دیر رفتن به سر کار و یا ترک کردن زودهنگام محل کارم مورد ملامت قرار ندادند. همگی ما آن ضربالمثل قدیمی را شنیدهایم که «رو بدی آستر میخواد». بله این مصداق رفتار من بود.
همین عادات کوچک و نامناسبم باعث شد تا کمکم همکارانم در فروشگاه من را به چشم پسر لوس و قدرنشناسی ببینند که پدرش با صاحب فروشگاه آشناست و همین باعث ماندنش در آنجا شده. اما اوضاع زمانی کاملا رو به وخامت گذاشت که من شروع به گرفتن مرخصیهای متعدد کردم. چرا؟ چون رویای تبدیل شدن به گلفبازی حرفه ای وجودم را تسخیر کرده بود. اما بنابردلایلی هیچگاه نتوانستم یک گلفباز حرفهای شوم.
در ابتدا مرخصیهای یک ساعته، بعد از مدتی دو ساعته و رفته رفته مرخصی نصف روز و سپس کل روز را مرخصی می گرفتم تا خودم را به مسابقات گلف برسانم. اتفاقی که افتاد مدیریت فروشگاه دیگر هیچوقت با من تماس نگرفت تا سرکارم برگردم، در عوض مستقیما به سراغ پدرم رفتند و گفتند: پسر حواسپرتی است، خواستههای نابهجای زیادی دارد، ما نمیتوانیم به او اعتماد کنیم، پسر خیلی خوبی دارید ولی...
من اخراج شدمهرچقدر از خرد شدن شخصیتم بگویم کم گفتهام. من اخراج شدم! پدرم من را مجبور کرد نامه ای برای عذرخواهی به قلم خودم بنویسم. میگویند انسان میبایست از اشتباهاتش درس بگیرد و به راستی اینطور بود. اخراج از کار و بدل شدن به عنصری نامطلوب، علیالخصوص وقتی میدانی که این موضوع 100 درصد تقصیر تو بوده، برایم آسان نبود. من خودم و خانوادهام را شرمسار کرده بودم.
اما چه درسی از این اخراج ناگوار و آن شرایط ناخوشایند گرفتم؟
1.
وقتی فردی از اقوام و یا دوستان ذی نفوذتان کاری برای شما پیدا می کند،
همواره به خاطر داشته باشید که شما آن کار را به خاطر شایستگیهایتان به
دست نیاوردهاید و مهم نیست چقدر اطرافیانتان با شما مهربانانه رفتار
میکنند. واقعیت این است که شخص دیگری پشت صحنه اینطور خواسته است، پس به
دنبال اثبات شایستگیهایتان نیز باشید.
2. مصر باشید تا در کارهای نه چندان خوشایند که شاید بسیاری از همکارانتان از زیر آنها شانه خالی میکنند کمک کنید. خودتان را درگیر کنید تا دیگران به شما بپیوندند.
3. به دنبال موقعیتی بگردید تا بتوانید دقایقی دیرتر از سایرین محل کارتان را ترک کنید و یا زودتر از سایرین به محل کارتان بیایید.
4. این را بدانید که به دست آوردن یک کار به معنای تمام شدن کار نیست و موفقیت محسوب نمیشود. موفقیت یعنی نگه داشتن کار و پیشرفت در آن.
5. همواره سعی کنید در ابتدای راهتان دوستی قابل اطمینان پیدا کنید؛ کسی که بتوانید با او به راحتی حرف بزنید و او صادقانه پاسخ شما را بدهد.
6. حتی در صورتی که کار شما یک کار موقت و یا برای پر کردن اوقات بیکاریتان است، هیچگاه نگذارید همکارانتان از این موضوع بویی ببرند، اگر همکاران شما حس کنند کار موقت شما، که چندان برایتان اهمیتی ندارد، کار دائم آن هاست، برایشان چندان خوشایند نخواهد بود.
خوشبختانه من این نکات را خیلی ساده و راحت آموختم و قسم خوردم که دیگر هیچ وقت نگذارم از یادم بروند و باور کنید در تکتک کارهایی که پس از آن داشتم مراقب رفتارم بودم و کاملا حرفهای عمل می کردم.
دوسال بعد...دوسال بعد و حدود 6 بلوک پایین تر از محل کار سابقم دقیقا مشابه همان کار توسط رقیب «هاوارد» به من پیشنهاد شد و این بار در قسمت کتوشلوار و پالتو مردانه.
سود خوبی از کمیسیون فروش نصیبم شد، در تصمیمگیری برای سفارشات جدید فروشگاه داخل شدم. دوستان بسیار خوبی در این بین پیدا کردم، که همچنان با بسیاری از آن ها در ارتباطم و زمانی که 15 سال پس از آن شرکت پاکت سازیام را افتتاح کردم، انبار شرکتهای دوستانِ من تا سقف از پاکتهای شرکت ما پر میشد. هیچکدام از این موفقیتها شامل حالم نمیشد اگر من در فروشگاه هاروارد آن تجربهها را به دست نمیآوردم.
درسهایی که از اخراج شدن آموختید را برای موفقیت هرچه بیشتر در کار جدید به کار گیرید.