در زندگی به دو دسته از اشخاص بر میخوریم:
آنهایی که وارد اتاق میشوند و میگویند: خوب، من اینجا هستم.
آنهایی که وارد اتاق میشوند و میگویند: اه، شما اینجا هستید.
چگونه به آنچه میخواهیم برسیم؟
آیا تاکنون اشخاص موفقی را تحسین کردهاید که به نظر میرسد آنچه را
میخواهند در اختیار دارند؟ این اشخاص را میبینید که در جلسات تجاری و در
مهمانیهای اجتماعی با اطمینان خاطر و اعتماد به نفس بالا حرف میزنند.
اینها کسانی هستند که بهترین مشاغل را از آن خود کردهاند، بهترین همسران
را دارند، دوستان ناب دارند و حسابهای بانکیشان پر از پول است.
اما تند نروید و به عجله قضاوت نکنید! بسیاری از آنها از شما باهوشتر و
با استعدادتر نیستند. از شما بیشتر درس نخواندهاند. حتی جذابتر از شما هم
نیستند. با این حساب موضوع از چه قرار است؟ بعضیها میگویند آنها این
ویژگیها را به ارث بردهاند و یا خیلی ساده از بخت و اقبال بلند بهره
داشتند. این است که در روابط خود با سایر انسانها از مهارتهای بیشتری
برخوردارند.
میدانید، کسی به تنهایی به اوج نمیرسد. آنهایی که به نظر میرسد به همه
خواستههایشان رسیدهاند، کسانی هستند که طی سالیان متمادی دل و ذهن صدها
نفر را به دست آوردهاند تا به آنها در همهی فعالیتهای خود کمک کنند.
در زیر به چند مورد از راهکارهای ساده برای رسیدن به موفقیت بزرگ در روابط اشاره خواهیم کرد.
چگونه مانند یک شخص مثبت ظاهر شویم
اغلب اشخاص فکر میکنند وقتی با کسی آشنا میشوند که از او خوششان میآید
باید مطلبی را با او در میان بگذارند، حرفی بزنند و نشان بدهند که آنها هم
انسان هستند.
اگر یک سوپراستار باشید، میتوانید هر حرفی را بزنید و موفق عمل کنید. اما
اگر یک سوپراستار نیستید، باید بیشتر رعایت و احتیاط کنید.
وقتی با کسی سابقه رابطه داشته باشید، اینکه بگویند سه بار تاکنون ازدواج
کردهاید یا در کودکی از فلان فروشگاه جنسی را دزدیدهاید و یا شغل مهمی
را که میخواستید به شما ندادند مشکل چندانی ایجاد نمیکند.
اما اگر با کسی به تازگی رابطه برقرار کردهاید و این قبیل حرفها را به
او بزنید ممکن است این سؤال برایش مطرح شود که حالا بعد از این چه میخواهد
بگوید؟
به جنبههای مثبت توجه داشته باشید.
وقتی برای اولین بار با کسی ملاقات میکنید، محتاطتر عمل کنید. بعد وقتی
روابط شما با این دوست جدید مستحکمتر شد، میتوانید با او دربارهی مسائل
دیگر حرف بزنید. اما در حال حاضر به جنبههای مثبت بچسبید و جنبههای منفی
را رها سازید.
همیشه حرف جالبی برای گفتن داشته باشید
حتما
شما هم شنیدهاید که بعضیها میگویند: نمیتوانم به مهمانی بروم، لباس
ندارم که بپوشم. اما آخرین باری که شنیدهاید کسی گفت: نمیتوانم به مهمانی
بروم برای اینکه حرفی برای گفتن ندارم، کی بود؟
وقتی به جلسه و اجتماعی میروید که از شبکه بزرگی درست شده است، طبیعی است
که لباس منظمی بپوشید و دقت کنید که کفشهایتان با لباستان به هم بخورند
و جور دربیاید. پیراهن و کت و شلوار شما هم باید به شکلی با هم هماهنگ
باشند. سرتان را شانه میکنید، کارتهای ویزیت را در جیبتان میگذارید و
عازم میشوید.
اما آیا بهترین چیزتان را فراموش نکردهاید؟ آیا فکر کردهاید که چه باید
بگویید و چگونه حرف بزنید که تصویر بهتری از خود را به نمایش بگذارید؟ آیا
هر چه را به ذهنتان میرسد بازگو می کنید؟ همانطور که وقتی میخواهید
لباس بپوشید کورکورانه دست در قفسهی لباستان نمیبرید تا یکی را بیرون
بکشید، باید برای صحبت کردن هم دستورالعملی داشته باشید.
یکی از کارهایی که میتوانید بکنید این است که قبل از ترک منزل به برنامه
اخبار گوش بدهید. در این لحظه در دنیا چه اتفاقی افتاده است؟ باید بدون
توجه به جمعیتی که قرار است به آنها بپیوندید، حرفی برای گفتن داشته
باشید.
بدون داشتن آخرین خبرها از خانه بیرون نروید
آخرین کاری که بعد از پوشیدن لباس و قبل از ترک خانه باید بکنید این است
که رادیو را روشن کنید و به خبرهای آن گوش بدهید. یا روزنامه صبح را ورق
بزنید و از خبرهایش آگاه شوید. هر اتفاقی که امروز افتاده جالب است. وقتی
از اخبار مطلع باشید، مجبور نیستید از اشخاص دربارهی خبرهای روز سؤال
کنید.
چگونه مانند یک شخص مهم حرف بزنیم
به
جنگل انسانی خوش آمدید. وقتی دو ببر در جنگل کنار هم راه میروند، نگاهی
به هم میاندازند و از خود میپرسند: اگر قرار باشد مبارزهای رخ دهد، کدام
یک از ما شانس بقای بیشتری داریم؟
اما دنیای انسانها با دنیای حیوانات جنگلی تفاوت میکند. انسانها به هم
نگاهی میاندازند و بعد حرف میزنند. در دنیای تجارت در حالی که طرفین تبسم
میکنند و حال یکدیگر را میپرسند، کارشان شبیه ببرهاست. آنها به غریزه و
خود به خود میخواهند یکدیگر را سبک سنگین کنند.
آنها طول ناخنها و تیزی دندانهایشان را اندازهگیری نمیکنند. به جای
آن از سلاحی به شدت کارآمدتر برای بقای زندگی برخوردارند. انسانها با توجه
به مهارت های ارتباطی با یکدیگر مقایسه میشوند. 85 درصد موفقیت یک شخص در
زندگی رابطه مستقیم با مهارتهای ارتباطی او دارد. با توجه به آمار منتشر
شده، کارفرمایان معیار انتخاب و استخدامشان مهارتهای ارتباطی است و نه
تحصیلات و تجربه و آموزش. آنها میدانند مهارتهای ارتباطی، اشخاص را به
راس هرم میبرد.اشخاص
در صحبتی که با هم میکنند، متوجه میشوند کدامشان در جنگل انسانی
تیزچنگالتر هستند. دیری نمیگذرد که اشخاص میفهمند کدامشان شخص مهمتری
هستند.
26 تدبیر اثبات شده برای افزایش فروش در کلیهی بازارها
نویسنده: استفن شیفمن مترجم: کامران پروانه ناشر: انتشارات اردیبهشت
چه کسی با ما واقعا توپ بازی میکند؟
نمی دانم کلید موفقیت چیست، ولی کلید شکست این است که آدمی بخواهد همه را راضی کند.
بیل کاسبی
بعضیها ادعا دارند که فروشندهاند ولی در واقع نیستند. از اینجا میتوان پیبرد که فروشندهی واقعی نیستند که هر رابطهی شغلی که روی آن کار میکنند برایشان به اندازهی هر رابطهی شغلی دیگری که روی آن کار میکنند مهم است. بدیهی است که بعضی کارها مهم و بعضی دیگر مهمتر است.
فروش مثل پرت کردن توپ به عدهای از اشخاص متفاوت است و ادامه دادن بازی با آن کسانی که توپ را پس میاندازند خواهد بود.
ولی منظور از پرت کردن توپ چیست؟
استفن شیفمن میگوید: اگر در یکی از جلسات آموزشی من حضور میداشتید ممکن بود که حباب توپ مانندی را به سمت شما روانه میساختم. با این کار نوعی پاسخ را از جانب شما موجب میشدم. آیا حباب را میگرفتید یا میگذاشتید به زمین بیفتد؟ آیا سعی میکردید آن را بگیرید و بترکانید و یا آنرا پس میانداختید؟
در طی برنامهی آموزشی وقتی سؤالی از شما میپرسم همین اتفاق نیز میافتد. در پاسخ کاری میکنید. حتی خیره شدن به من در سکوت نوعی پاسخ به سئوال است. تصمیم به حرف نزدن نیز در واقع چیزی دربارهی خودتان به من میآموزد.
پرت کردن توپ یعنی انجام کاری عمدی که نادیده گرفتن آن غیر ممکن است. کاری که شخص مقابل را وامیدارد که به طریقی به ما پاسخ گوید. بنابراین کسانی که توپ را به سوی ما پس میاندازند از نظر من در ردهی خاصی قرار میگیرند.
اشخاصی که به سؤالات و پیشنهادات ما پاسخ میگویند و یا به زبان دیگر توپ را به سمت ما پس میاندازند نشان میدهند که مایلا وقت و توجه و انرژی خود را فورا وقف ما نموده و به بررسی امکان همکاری با ما بپردازند. این امر حائز توجه است. باید این گروه را در الویت نخست قرار دهیم.
فروش به خودی خود رخ نمیدهد
وقتی ابتکار عمل را به دست میگیریم و تنشی مناسب که ایجاد فعالیت میکند در دنیای کسب و کار برپا میکنیم، نوعی واکنش و پاسخ را از جانب کسی که با او مشغول داد و ستد هستیم برمیانگیزیم. واکنش و عکسالعملی که دریافت میکنیم به ما میگوید که چه کسی با ما توپ بازی میکند و چه کسی نمیکند. انداختن توپ استفادهی مناسبی برای منظور ماست زیرا عملی است که نمیتوان نادیدهاش انگاشت. وقتی توپی را به سمت کسی پرداپ میکنید بیدرنگ خواهید دانست که شخص مقابل میخواهد با شما توپ بازی کند یا نه.
فرایند سر و صدا به پا کردن بهترین تدبیر برای حرکت در قدمهای بعدی فرایند فروش است و آن میتواند با شخصی معین صورت پذیرد. وقتی که کاری میکنید که نمیتوان آن را نادیده گرفت و وقتی پاسخهایی را که میگیرید تحت بررسی و مداقه قرار میدهید، فورا خواهید دانست که چه کسی با شما بازی میکند و چه کسی نمی کند. خواهید دانست که چه کسی در فرایند فروش با شما همراه خواهد شد.
وقتی مشتری وعدهی قدم بعد را نمیدهد در این صورت چه کاری انجام دهیم؟
دلهره! آیا مشتری با قدم بعد پیشنهادی شما موافقت خواهد کرد؟ نگران نباشید تا زمانی که مایل هستید مسئولیت را شخصا به عهده بگیرید و از مشتری سؤالی کنید که کنار گذاشتن آن غیر ممکن باشد، همه چیز از دست نرفته است. در اکثر موارد سؤال و پرسش به شما نشان خواهد داد که دقیقا در کجای قضیه قرار دارید.
وقتی کسی با قدم بعدی که پیشنهاد آن را دادهایم موافقت نمیکند باید عباراتی مانند آن چه در ذیل میآید ارائه کنیم:
واقعا فکر کردم که آمادهی مذاکره بیشتر هستیم آیا اشتباهی از جانب من سر زده؟
این سؤال آشکار کننده آن است که چرا مشتری مایل نیست با قدم بعد که پیشنهاد کردهاید موافقت کند. راستی اگر کارتان را دقیق و درست انجام داده باشید جای تعجب دارد که چرا مشتری موافقت ادامه همکاری با شما را نمیکند.
وقتی میپرسید که: آیا اشتباهی از من سرزده؟ اتفاق جالبی میافتد. در 99 درصد موارد میبینید که مشتری با گفتن عبارات زیر به شما پاسخ میدهد:
اوه. نه. شما اشتباهی نکردهاید. مسئله از جانب ماست. میدانید موضوع این است که...
وقتی میبینید شخص میگوید موضوع این است که... در مسیر جزئیات مربوط به آن قرار گرفتهاید.
بنا به تجربه و آزمودههای ما، یکی از بهترین راههای آشکار و هویدا ساختن واقعیات درونی عهدهدار شدن مسئولیت است. مایل و علاقهمند باشید که به صراحت بگویید: متاسفم آیا اشتباهی از جانب من سرزده؟ سپس به اظهار نظری که از مشتری میشنوید گوش دهید. اگر واقعا فرصتی در اینجا برای شما وجود داشته باشد آنرا خواهید دانست و میتوانید از صرف وقت و انرژی گرانقدر، برای این فرصت پیش آمد جلوگیری کنید.