روزانه های مدیریت!

ممکن است شما از شکست خوردن نا امید و مایوس شوید ولی اگر امتحان نکنید، فنا خواهید

روزانه های مدیریت!

ممکن است شما از شکست خوردن نا امید و مایوس شوید ولی اگر امتحان نکنید، فنا خواهید

دست‌نیافتنی‌ترین قضیه اقتصادی

منبع: فریمن آنلاین
مانوئل اف آیااو
مترجم: احسان فاضل
اکثر تفاسیری که در مورد تقسیم کار وجود دارند، در واقع تفاسیری هستند که افزایش بهره‌وری را ناشی از تخصص می‌دانند. مثال رایج در این زمینه، کارخانه سوزن‌سازی است که توسط آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل بیان شده است. جایی که هر کارگر به این دلیل که روی یک زمینه کاری تمرکز می‌کند‌ با کارآیی بیشتری تولید خواهد کرد.


اما افزایش رفاه به دلیل تقسیم کار باید مستقیما بر پایه مزیت‌های خودش تفسیر شود. یعنی با این فرض که هیچ ادعایی در افزایش بهره‌وری فردی ندارد. آنچه که باید توضیح داده شود این است که چه طور تقسیم کار به تنهایی بهره‌وری جمعی و نه فردی را افزایش می‌دهد. حال چه با یک جامعه بدوی سر و کار داشته باشیم چه با یک جامعه صنعتی. همچنین باید توضیح دهیم که چگونه تقسیم کار به صورت خودکار اتفاق می‌افتد و بدون یک تبیین منطقی از پیش تعیین شده رشد می‌یابد و چه مکانیزم‌هایی مردم را در ارتباط با بهینه‌سازی و رفاهشان به واسطه تقسیم کار در خانواده، گروه و حتی جهان آگاهی می‌بخشد و آنها را تشویق به تقسیم کار می‌کند. (نیروی خودانگیز و درک دیر هنگام، در مورد خیلی از دیگر پدیده‌های اقتصادی همچون پول رایج است؛ تا این که اخیرا توسط اقتصاددانان توضیح داده شده‌اند. اگرچه آنها برای‌ هزاران سال برقرار بوده‌اند. )
یک تفسیر از تقسیم کار که بارها نیز تکرار شده، اظهار نظر اسمیت در مورد «میل طبیعی به معامله کردن، تهاتر و معامله پول» است. در واقع میل بشری درست وارونه است: مردم ترجیح می‌دهند تا مستقل و بی‌نیاز باشند و به این خاطر نیز معامله می‌کنند که دریافته‌اند به واسطه این کار در موقعیت بهتری قرار خواهند گرفت. آنها به طور ذهنی تصمیم می‌گیرند که در مورد چه کالایی آنچه که کسب می‌کنند از آنچه از دست می‌دهند بیشتر است. بنابراین مردم هزینه وابستگی بیشتر به یکدیگر را برای قرار گرفتن در یک موقعیت بهتر می‌پذیرند. اگر مردم فکر کنند که با انجام معامله در انواع مختلف آن در وضع بدتری قرار خواهند گرفت، آنگاه هیچ‌گونه تمایلی به این کار وجود نخواهد داشت. به بیان دیگر، به درستی نفع شخصی، عامل پیش‌برنده معامله تشخیص داده شده است.
تفسیر تقسیم کار که به هزینه نسبی معروف است، در متون درسی اقتصاد مرسوم تا اندازه زیادی انحصارا برای توضیح تجارت بین‌الملل به کار برده شده است. اما تجارت بین‌الملل تنها یک مورد خاص از اصلی است که خیلی از پدیده‌ها را تبیین می‌کند حتی پدیده‌هایی که شامل مسائل اجتماعی نیز می‌شوند. به دلیل دلالت‌های زیاد این اصل که مورد غفلت نیز واقع شده‌اند، قانون هزینه نسبی قاعده‌ای است که سزاوار توجه بیشتری، مخصوصا در متون درسی اقتصادی است؛ چرا که جوهر مابقی مطالب درسی در کتب علم اقتصاد، چیزی بیش از بسط این موضوع نیست که چگونه تقسیم کار به طور خودکار توسط قیمت‌های بازار، پول و... هماهنگ می‌شود. متاسفانه در اکثریت قریب به اتفاق کتاب‌های درسی، تقسیم کار فرض شده و مسلم در نظر گرفته می‌شود. بنابراین غیر‌منتظره نیست که دانشجویان معدودی پیدا می‌شوند که بتوانند بدون متوسل شدن به افزایش بهره‌وری ناشی از تخصص، توضیح دهند که چگونه مردم از طریق معامله منتفع می‌شوند.
بعضی تفاسیر در مورد معامله، به این واقعیت اشاره می‌کنند که مردم در ارزیابی‌های ذهنی خود در مورد موضوع معامله تفاوت قائل می‌شوند و در نتیجه وقتی دادوستد می‌کنند از آن چیزی چشم‌پوشی می‌کنند که ارزش آن را از آنچه که به دست می‌آورند کمتر برآورد کرده‌اند؛ اما در این تفاسیر مقدار ستانده فیزیکی افزایش نمی‌یابد، فقط دست به دست می‌شود. به ما گفته نمی‌شود که چگونه تقسیم کار به تنهایی ستانده ارزش‌گذاری‌ شده حقیقی را بدون افزایش در بهره‌وری فردی افزایش می‌دهد. پس بیایید یک مثال را با اعداد ساده بررسی کنیم.
دو فرد را در بدترین شرایط ممکن در نظر بگیرید: یک فرد در تولید هر چیز از دیگری کارآیی کمتری دارد. این فرض برای اینکه چرا کسی که کارآیی کمتری در تولید دارد با کسی که کارآتر است همکاری می‌کند، ضروری است. (همانطور که روشن خواهد شد، تنها استثناء، موردی خواهد بود که فرد اول در مورد تمامی وظایفش به یکسان بهتر عمل کند). پیتر و پل فقط به قرص نان(ن) و لباس(ل) احتیاج دارند. پیتر نان را دو برابر سریع‌تر و لباس را سه برابر سریع‌تر از پل تولید می‌کند. در نظر داشته باشید که برتری پیتر بر پل در تولید لباس بیشتر از نان است. این موضوع مزیت نسبی را بیان می‌کند. (در مقابل مزیت مطلق)
حال بیایید ببینیم چه ‌اندازه تغییرات در هزینه نسبی به فعالیت این دو تولید‌کننده جهت می‌دهد. با توجه به نتایج، ما فرض می‌کنیم که بهره‌وری تولید این دو به دلیل تقسیم کار یا تخصصی شدن افزایش پیدا نمی‌کند. ما بهره‌وری را برای هر کدام با توجه به تعداد قرص‌های نان و تعداد لباس‌هایی که می‌توانند در 24 ساعت تولید کنند، نشان خواهیم داد. (همان طور که میزس نوشته است: قضیه هزینه نسبی... با ارزش یا قیمت‌ها سروکار ندارد... ما می‌توانیم خودمان را تنها با مقایسه داده و ستانده فیزیکی قانع کنیم).

توجه داشته باشید که نرخ جانشینی (یا هزینه فرصت) متفاوت است. برای پیتر یک لباس مساوی است با 2 قرص نان، یعنی، در زمانی که او مشغول تولید یک لباس است؛ می‌تواند 2 قرص نان تولید کند. یا به عبارتی هزینه‌ فرصت یک لباس مساوی با 2 قرص نان است. با همین معیار، پل از 3 قرص نان برای هر لباسی که تولید می‌کند، چشم می‌پوشد. این اختلاف در هزینه فرصت، یک عامل بالقوه را برای منافع حاصل از تجارت برای هر دو طرف مبادله تبیین می‌کند. حال بیایید نتایج همکاری پل و پیتر را مقایسه کنیم.

نتیجه اصلا بد نیست: تولید تحت شرایط تقسیم کار معادل 2قرص نان بدون هیچ تغییری در بهره‌وری فردی یا ساعات کل، افزایش یافته است. تنها تغییری که صورت گرفته این است که آنها روشی را که در آن زمان کار را با توجه به مزیت نسبی تخصیص می‌دادند تغییر داده‌اند. حال پیتر لباس‌های بیشتری از قبل دارد و پل نان بیشتری. که این موضوع برایشان فرصت‌هایی برای مبادله ایجاد می‌کند حال پل می‌تواند 5 قرص از نان‌هایش را با 2 عدد از لباس‌های پیتر مبادله کند. که در نتیجه برای هر کدامشان همانند شرایط فقدان تقسیم کار، تعداد یکسانی لباس باقی می‌ماند، اما با این تفاوت که تعداد قرص‌های نان بیشتری در عوض همان تلاش قبلی بر جای می‌ماند. در نتیجه موقعیت هر یک از قبل بهتر می‌شود.
ما همچنین می‌توانیم به این تصویر از منظر منافع حاصل از نظر زمان نیز بنگریم. برای پیتر، تولید یک قرص نان بیشتر، یک ساعت وقت می‌گیرد (زمانی که برای پخت لازم است). برای پل، تولید هر قرص نان 2 ساعت وقت می‌برد. حال آنها می‌توانند این زمان را صرف اهدافی کنند که قبلا مجبور به چشم‌پوشی از آنها بودند و اگر ما منافع زمانی در مبادله را بر حسب لباس تبیین کنیم، پیتر یک‌دوم لباس و پل یک‌سوم لباس منتفع خواهند شد. دقت کنید که منافع مربوطه با توجه به چگونگی اندازه‌گیریشان تغییر خواهد کرد. اگر ما آنها را با نان اندازه بگیریم، نفع حاصله برای دو طرف مبادله مساوی خواهد شد. اگر آنها را بر حسب ساعت بسنجیم، پل نفع بیشتری می‌برد و اگر لباس را مبنا قرار دهیم، پیتر فایده بیشتری کسب می‌کند. آیا یک روش اندازه‌گیری معقول و بی‌طرف برای اندازه‌گیری منفعت حاصل از مبادله وجود دارد؟
مسلما مبادله به این دلیل که مردم این تمرین را در نظر می‌گیرند، اتفاق نمی‌افتد. اما آنها ابزاری را معیار عمل خود قرار می‌دهند که تحلیل هزینه_فایده نام دارد؛ چرا که به کل از آنچه که باید از دست بدهند تا در مقابل چیز دیگری در فرآیند مبادله کسب کنند، آگاهند. در مثال ما، با صرف زمان یکسان و بدون افزایش در بهره‌وری فردی، بازدهی تلاش ترکیبی، رفاه گروه را افزایش می‌دهد و از طریق منافع دوطرفه، فرصت‌های مبادله را خلق می‌کند.
البته مکانیزم هماهنگ‌کننده، قیمت‌های نسبی کالاها هستند که توسط عرضه و تقاضا آشکار می‌شوند. مبحثی که به تئوری قیمت معروف است. با قیمت‌ها، تحلیل هزینه_فایده آسان است؛ چرا که می‌توان حساب کرد آیا برای یک فرد ارزشش را دارد که هزینه کند یا نه بهتر است که پول‌هایش را نگه دارد. هیچ زنی حاضر نیست دامنی را بخرد که می‌تواند آن را با تلاش کمتر از میزانی که برای کسب پول مخارج خرید همان دامن لازم است، تولید کند و هیچ زنی دامنی را نخواهد دوخت اگر بتواند وقتش را صرف کار دیگری بکند که به تلاش کمتری احتیاج دارد و سپس آن را با دامن مورد نظرش مبادله کند. (مگر این که تولید دامن برایش به دلیل مسائل شخصی ارزشمند باشد یا برایش نوعی سرگرمی به حساب بیاید). قانون هزینه نسبی احتمالا با این مثال برجسته‌تر خواهد شد: یک منشی را در نظر بگیرید که جلوی رییسش را که دارد به سمت دستگاه تکثیر می‌رود می‌گیرد و به او پیشنهاد می‌دهد تا این وظیفه را بر عهده او بگذارد. وقتی رییس به او می‌گوید که بهتر از یک منشی می‌تواند این کار را انجام دهد، منشی پاسخ می‌دهد: بله، اما شما بیشتر از من درآمد کسب می‌کنید، پس هزینه فرصت بیشتری دارید.
در میان دلالت‌های مهم قانون هزینه نسبی، یکی این است که شکاف رفاهی در یک اقتصاد بازاری که دغدغه طیف وسیعی از مردم و هم‌ چنین‌سازمان‌های بین‌المللی همچون بانک جهانی نیز هست، به این معنا نیست که ثروتمندان مسوول فقر هستند. در بازار، هر فرد می‌تواند تنها به وسیله مبادله و غنی کردن دیگران، ثروت کسب کند. این حقیقت، ادعای برتری اخلاقی باز توزیع ثروت را کاملا نابود می‌کند.
در نهایت، هزینه نسبی همچنین به ما کمک می‌کند تا سایر «رموز» را درک کنیم. رموزی همچون این مساله که چگونه تمامی فعالیت‌های اجتماعی و حرفه‌ای و منابعی مثل زمین (هرچند به آرامی) تمایل دارند تا در یک روش بهینه اجتماعی، توسط بازار تخصیص پیدا کنند (دست نامرئی). این‌ها و سایر بینش‌ها، نتایج مهمی برای مالیات و سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی دارند که ملاحظات درخور توجهی را که جلوی پیامدهای نامطلوب و پیش‌بینی نشده زیادی را می‌گیرند، ارائه می‌دهند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد