روزانه های مدیریت!

ممکن است شما از شکست خوردن نا امید و مایوس شوید ولی اگر امتحان نکنید، فنا خواهید

روزانه های مدیریت!

ممکن است شما از شکست خوردن نا امید و مایوس شوید ولی اگر امتحان نکنید، فنا خواهید

قرار نبوده‎

قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم که مبادا مثل کلوخ آب شویم.
قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی!

ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم!

این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، همه از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم. بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود، باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند...

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا

قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...

تا به حال بیل زده‌اید؟
باغچه هرس کرده‌اید؟
آلبالو و انار چیده‌اید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟

آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست، این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر، برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان، برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند!

حتماً آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه ‌زنده بودن مان!

قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد!

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم...

قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.

قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده! آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا...

زندگی زیباست...

در زندگی لحظاتی هست که آن قدر دلت برای کسی تنگ می شود که آرزوهایت تنها با در آغوش گرفتن او برآورده می گردد.
زمانی که دری از شادی به رویت بسته می شود، در دیگری گشوده میگردد، ولی ما همچنان به در بسته مینگریم و به دری که گشوده شده است، نگاه نمیکنیم!
به ظاهر اعتماد نکن!
چون بیشتر وقت ها دروغین است.
به دارائی ها دل نبند! زیرا ناپدید می شوند.
در جست و جوی کسی باش که با تو بخندد، زیرا خنده می تواند یک روز پر اندوه را به روزی شادمانه دگرگون کند.
آنچه آرزوی توست، درباره اش خیال پردازی کن.
هرجا که آرزو داری برو و هرچه را که آرزو داری جست و جو کن.
زیرا زندگی همان گونه است که تو به آن شکل می دهی.

خوش شانس ها الزاماً صاحب بهترین ها نیستند، آنها فقط بهترین هائی را که سر راهشان می بینند جست و جو می کنند .
زیبا ترین آینده بستگی به آن دارد که بدی های گذشته را فراموش کنیم.
 اگر بر خطاهای گذشته که تو را آزار می دهند چیره نگردی، هرگز از زندگی گذشته ات رهائی نخواهی یافت تا شیرینی اکنون و آینده را تجربه کنی.

با تمامی وجودت زندگی کن و همیشه به رغم دشواری ها لبخند بزن.
به آنان که روی تو حساب می کنند...
به کسانی که در زندگی تو مهم هستند...
به  کسانی که در زمان نیاز، بر لب های تو لبخند می آورند...
به کسانی که در زمان نومیدی به تو دلگرمی می دهند...
به دوستانت...
به کسانی که سر راهت قرار گرفته اند...
به کسانی که به دلگرم شدن به تو نیاز دارند...
برای کسانی که به همنشینی تو نیاز دارند...

هرگز سخنان مهرآمیزت را از کسانی که به دلگرمی نیاز دارند، دریغ نکن!
بگذار این واژه ها چون خورشید گرمی بخش، آسمان زندگی شان را روشن کند .
زندگی تنها نفس کشیدن نیست.
زندگی راستین زمانی است که نفس انسان می گیرد.
زندگی زیباست...
به ویژه با دوستی چون تو...
باشد که زندگانی ات از شادی سرشار شود...

گاهی کرباش!

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود!

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...
و...

مسابقه شروع شد...
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند.
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
اوه! عجب کار مشکلی!
اون ها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند!
یا...
هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلنده!

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند...
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند...

جمعیت هنوز ادامه می داد: 'خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی شه!' و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف، ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر...
این یکی نمی خواست منصرف بشه! بالاخره بقیه از ادامه ی بالا رفتن منصرف شدند. به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید!

بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام داده؟

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

و مشخص شد که برنده ی مسابقه کر بوده...!!!

 


نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که:


هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید...

چون اونا زیبا ترین رویاها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند، چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید!
همیشه به قدرت کلمات فکر کنید.
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره!

پس:
همیشه مثبت فکر کنید!
و بالاتر از اون کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید!
و هیشه باور داشته باشید:
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم...!