استیون لندزبرگ
مترجم: قادر متبسم
اقتصاددانها مدتها است که پی
بردهاند بلندقدها درآمد بیشتری دارند. آنها با چندین مطالعه به این نتیجه
رسیدهاند که هر اینچ قد اضافه میتواند به معنای سالی هزار دلار درآمد
بیشتر باشد، البته اگر سطح تحصیل را برابر فرض کنیم. اگر شما قدتان 6 فوت
است، احتمالا با برابر بودن سایر شرایط از آن کوتوله 5 و نیم فوتی که ته
سالن ایستاده است سالی 6 هزار دلار بیشتر درآمد دارید. (پیشتر مطالب
مشابهی درباره رابطه زیبایی و درآمد و وزن و درآمد هم مطرح شده بود.)
منبع: فریمن آنلاین
مانوئل اف آیااو
مترجم: احسان فاضل
اکثر
تفاسیری که در مورد تقسیم کار وجود دارند، در واقع تفاسیری هستند که افزایش
بهرهوری را ناشی از تخصص میدانند. مثال رایج در این زمینه، کارخانه
سوزنسازی است که توسط آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل بیان شده است. جایی که
هر کارگر به این دلیل که روی یک زمینه کاری تمرکز میکند با کارآیی بیشتری
تولید خواهد کرد.
![]() |
اما
افزایش رفاه به دلیل تقسیم کار باید مستقیما بر پایه مزیتهای خودش تفسیر
شود. یعنی با این فرض که هیچ ادعایی در افزایش بهرهوری فردی ندارد. آنچه
که باید توضیح داده شود این است که چه طور تقسیم کار به تنهایی بهرهوری
جمعی و نه فردی را افزایش میدهد. حال چه با یک جامعه بدوی سر و کار داشته
باشیم چه با یک جامعه صنعتی. همچنین باید توضیح دهیم که چگونه تقسیم کار به
صورت خودکار اتفاق میافتد و بدون یک تبیین منطقی از پیش تعیین شده رشد
مییابد و چه مکانیزمهایی مردم را در ارتباط با بهینهسازی و رفاهشان به
واسطه تقسیم کار در خانواده، گروه و حتی جهان آگاهی میبخشد و آنها را
تشویق به تقسیم کار میکند. (نیروی خودانگیز و درک دیر هنگام، در مورد خیلی
از دیگر پدیدههای اقتصادی همچون پول رایج است؛ تا این که اخیرا توسط
اقتصاددانان توضیح داده شدهاند. اگرچه آنها برای هزاران سال برقرار
بودهاند. )
یک تفسیر از تقسیم کار که بارها نیز تکرار شده، اظهار نظر
اسمیت در مورد «میل طبیعی به معامله کردن، تهاتر و معامله پول» است. در
واقع میل بشری درست وارونه است: مردم ترجیح میدهند تا مستقل و بینیاز
باشند و به این خاطر نیز معامله میکنند که دریافتهاند به واسطه این کار
در موقعیت بهتری قرار خواهند گرفت. آنها به طور ذهنی تصمیم میگیرند که در
مورد چه کالایی آنچه که کسب میکنند از آنچه از دست میدهند بیشتر است.
بنابراین مردم هزینه وابستگی بیشتر به یکدیگر را برای قرار گرفتن در یک
موقعیت بهتر میپذیرند. اگر مردم فکر کنند که با انجام معامله در انواع
مختلف آن در وضع بدتری قرار خواهند گرفت، آنگاه هیچگونه تمایلی به این کار
وجود نخواهد داشت. به بیان دیگر، به درستی نفع شخصی، عامل پیشبرنده
معامله تشخیص داده شده است.
تفسیر تقسیم کار که به هزینه نسبی معروف
است، در متون درسی اقتصاد مرسوم تا اندازه زیادی انحصارا برای توضیح تجارت
بینالملل به کار برده شده است. اما تجارت بینالملل تنها یک مورد خاص از
اصلی است که خیلی از پدیدهها را تبیین میکند حتی پدیدههایی که شامل
مسائل اجتماعی نیز میشوند. به دلیل دلالتهای زیاد این اصل که مورد غفلت
نیز واقع شدهاند، قانون هزینه نسبی قاعدهای است که سزاوار توجه بیشتری،
مخصوصا در متون درسی اقتصادی است؛ چرا که جوهر مابقی مطالب درسی در کتب علم
اقتصاد، چیزی بیش از بسط این موضوع نیست که چگونه تقسیم کار به طور خودکار
توسط قیمتهای بازار، پول و... هماهنگ میشود. متاسفانه در اکثریت قریب به
اتفاق کتابهای درسی، تقسیم کار فرض شده و مسلم در نظر گرفته میشود.
بنابراین غیرمنتظره نیست که دانشجویان معدودی پیدا میشوند که بتوانند
بدون متوسل شدن به افزایش بهرهوری ناشی از تخصص، توضیح دهند که چگونه مردم
از طریق معامله منتفع میشوند.
بعضی تفاسیر در مورد معامله، به این
واقعیت اشاره میکنند که مردم در ارزیابیهای ذهنی خود در مورد موضوع
معامله تفاوت قائل میشوند و در نتیجه وقتی دادوستد میکنند از آن چیزی
چشمپوشی میکنند که ارزش آن را از آنچه که به دست میآورند کمتر برآورد
کردهاند؛ اما در این تفاسیر مقدار ستانده فیزیکی افزایش نمییابد، فقط دست
به دست میشود. به ما گفته نمیشود که چگونه تقسیم کار به تنهایی ستانده
ارزشگذاری شده حقیقی را بدون افزایش در بهرهوری فردی افزایش میدهد. پس
بیایید یک مثال را با اعداد ساده بررسی کنیم.
دو فرد را در بدترین
شرایط ممکن در نظر بگیرید: یک فرد در تولید هر چیز از دیگری کارآیی کمتری
دارد. این فرض برای اینکه چرا کسی که کارآیی کمتری در تولید دارد با کسی که
کارآتر است همکاری میکند، ضروری است. (همانطور که روشن خواهد شد، تنها
استثناء، موردی خواهد بود که فرد اول در مورد تمامی وظایفش به یکسان بهتر
عمل کند). پیتر و پل فقط به قرص نان(ن) و لباس(ل) احتیاج دارند. پیتر نان
را دو برابر سریعتر و لباس را سه برابر سریعتر از پل تولید میکند. در
نظر داشته باشید که برتری پیتر بر پل در تولید لباس بیشتر از نان است. این
موضوع مزیت نسبی را بیان میکند. (در مقابل مزیت مطلق)
حال بیایید
ببینیم چه اندازه تغییرات در هزینه نسبی به فعالیت این دو تولیدکننده جهت
میدهد. با توجه به نتایج، ما فرض میکنیم که بهرهوری تولید این دو به
دلیل تقسیم کار یا تخصصی شدن افزایش پیدا نمیکند. ما بهرهوری را برای هر
کدام با توجه به تعداد قرصهای نان و تعداد لباسهایی که میتوانند در 24
ساعت تولید کنند، نشان خواهیم داد. (همان طور که میزس نوشته است: قضیه
هزینه نسبی... با ارزش یا قیمتها سروکار ندارد... ما میتوانیم خودمان را
تنها با مقایسه داده و ستانده فیزیکی قانع کنیم).
توجه داشته باشید که نرخ جانشینی (یا هزینه فرصت) متفاوت است. برای پیتر یک لباس مساوی است با 2 قرص نان، یعنی، در زمانی که او مشغول تولید یک لباس است؛ میتواند 2 قرص نان تولید کند. یا به عبارتی هزینه فرصت یک لباس مساوی با 2 قرص نان است. با همین معیار، پل از 3 قرص نان برای هر لباسی که تولید میکند، چشم میپوشد. این اختلاف در هزینه فرصت، یک عامل بالقوه را برای منافع حاصل از تجارت برای هر دو طرف مبادله تبیین میکند. حال بیایید نتایج همکاری پل و پیتر را مقایسه کنیم.
نویسنده: پیتر جونز
مترجم: غلامرضا کیامهر
در ارتباط با ایدهای که
صاحب آن معتقد بود یک بازار 30 میلیونی برای آن وجود دارد و چند سوپرمارکت
هم برای عرضه محصول آن ایده اعلام آمادگی کردهاند، باید بگویم که ادعای
بدون پشتوانه استراتژیک و نقشه دقیق عملیاتی، به تنهایی نمیتواند نظر
موافق سرمایهگذاری را به خود جلب کند.
![]() |