که چون تُکله بر تخت زنگی نشست
به دورانش از کس نیازرد کس
سَبَق بُرداگر خود همین بود و بس
چنین گفت یک ره به صاحبدلی
که عمرم به سر رفت، بی حاصلی
بخواهم به کُنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست
چو می بگذرد مُلک و جاه و سریر
نبُرد از جهانْ دولت، الّا فقیر
چو بشنید دانای روشن نَفَس
به تندی برآشفت کای تُکله، بس!
به تسبیح و سجّاده و دلق نیست
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه، درویش باش
به صدق و ارادت، میان بسته دار
ز طامات و دعوی، زبان بسته دار
قدم باید اندر طریقت، نه دَم
که اصلی ندارد دَمِ بی قدم
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
1- ثروت، بدون زحمت
2- لذت، بدون وجدان
3- دانش، بدون شخصیت
4- تجارت، بدون اخلاق
5- علم، بدون انسانیت
6- عبادت، بدون ایثار
7- سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوهاش داد.